
کارهای فیلسوفان فرانسوی در این دوره همچون ولتر، روسو و دیدرو در این زمان نمونهٔ کامل و معیار خوبی برای تحلیلهای سیاسی، علوم اجتماعی، و نقدهای سیاسی و اجتماعی به شمار میرود. تاثیر آنها بر اجتماع فرانسه منجر به وقوع انقلاب فرانسه شد و نهایتن باعث پدید آمدن و توسعهٔ دموکراسیهای مدرن در جای جای جهان شد. همچنان ماکیاولی، توماس هابز، که به خاطر نظریهٔ خویش دربارهٔ قرارداد اجتماعی به خوبی شناخته شده است، نیز اعتقاد داشت که یک قدرت مرکزی نیرومند، مانند پادشاهی، برای ادارهٔ خودخواهی ذاتی افراد نیاز است، البته هیچکدام از این دو نفر به حقالهی پادشاه معتقد نبودند. در طرف دیگر جان لاک قرار داشت که کتاب دو رساله دربارهٔ حکومت را نوشت و به الهی بودن منشا پادشاه معتقد نبود، با پذیرش نظریهٔ ارسطو در طرف آکویناس و علیه ماکیاولی و هابز ایستاد و گفت انسان به عنوان یک حیوان اجتماعی به دنبال شاد زندگی کردن در یک دولتی است که بر پایهٔ هماهنگی اجتماعی تاسیس شده است. اما بر خلاف نظریهٔ اصلی آکویناس دربارهٔ رهایی روح انسان از گناه اولیه، لاک معتقد بود که انسانها با ذهنی ساده و پاک و بدون هیچ تاثیری به این دنیا پا گذاشتهاند. بر طبق نظر لاک، از منظر حقوق طبیعی که بر پایهٔ منطق و برابری پایه ریزی شده و به دنبال آرامش و نجات انسان است، وجود یک حاکم مطلق که توسط هابز معرفی شده بود، غیر ضروری و نالازم است. در این دوره دیگر دین نقش خاصی را در عرصهٔ علم سیاست بازی نمیکرد؛ و دریافته شد که باید جدایی بین کلیسا و دولت انجام گیرد. دانشمندان علوم انسانی نیز به این نتیجه رسیدند که اصول جاری در علوم تجربی نیز میتواند دربارهٔ علوم اجتماعی نیز اعمل شوند و این امر باعث تشکیل علوم اجتماعی در معنای مدرن آن شد. در نتیجه سیاست هم باید در آزمایشگاه خود مورد مطالعه و بررسی قرار میگرفت که همانا آزمایشگاه سیاست اجتماع بود. در ۱۷۸۷ الکساندر همیلتون نوشت: "علم سیاست مانند بسیاری از علوم دیگر با پیشرفت شایانی مواجه شده است." دیگر دانشمندان دورهٔ روشنگری هم همگی سیاست را یک علم میدانستند. دیگر چهرههای مهم در سیاست امریکا که در دورهٔ روشنگری نیز نقش به سزایی داشتند، بنجامین فرانکلین و توماس جفرسون بودند. علم سیاست مدرن از آنجا که علم سیاست اساسن مطالعهٔ رفتار انسان است، در تمام زمینههای این علم، مشاهدات در محیطی کنترل شده انجام مییابند، چرا که با تغییر محیط و ورود دیگر متغیرها به این مشاهده نتایج دست کاری شده و به مشاهدهٔ واقعی نمیرسیم و روشهای تجربی هم به طور روزافزونی جای خود را در این علم باز کردهاند. به این خاطر دانشمندان علم سیاست در طول تاریخ همیشه به دنبال مطالعه از طریق مشاهدهٔ رفتار نخبگان سیاسی، نهادها و افراد یا گروهها بودهاند تا بتوانند الگوهای کلی مناسبی را که بتوان نظریههای سیاسی را بر روی آنها استوار کرد، ارائه دهند. همانند تمام شاخههای علوم اجتماعی، علم سیاست با دشواریهای مشاهده اعمال و رفتارهای انسانی رو به روست، چرا که رفتار انسانی تنوع و گوناگونی فراوانی دارد و انسانهای متفاوت در موقعیتهای مشابه دست به انتخابهای متمایزی میزنند و این امر مانند مطالعهٔ بدن انسان در زیستشناسی و یا اشیاء ثابت در علم فیزیک نیست. علیرغم این دشواریها، علم سیاست معاصر توسط روشهای متعدد و رویکردهای نظری گوناگون پیشرفت و توسعه یافته است.اغلب بر خلاف رسانههای ملی، دانشمندان علوم سیاسی در صدد تحلیل و بررسی یک موضوع در طولانی مدت هستند و معمولن دربارهٔ رخدادهای حال حاضر به تحلیلهای عمیق و ارائهٔ نظریههای جدید نمیپردازند. حضور علم سیاست به عنوان یک رشتهٔ دانشگاهی توسط دانشگاههای مشخصی که این رشته را در نظام آموزشی خود با همین عنوان جای دادند، به اواخر قرن نوزدهم باز میگردد. یعنی آن گونه که اندیشمندانی در این رشته تربیت شوند و تا دورهٔ دکترا بتوانند به ادامهٔ تحصیل بپردازند. در این میان تاریخچهٔ غنی سیاست هم به دانشگاهی شدن و تدوین واحدهای درسی آن کمک کرد و باعث شد تا رویکردهای متنوعی در تدریس این رشتهٔ جدید التاسیس ایجاد شود. انقلاب رفتارگرایانه و نهاد گرایی جدید در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ انقلابی رفتارگرایانه در این علم پدید آمد که تاکید داشت بر دقت در مطالعهٔ علمی رفتار افراد و گروههای مورد نظر در این رشته. منظور از آن این بود که تمرکز بر روری مطالعهٔ رفتار سیاسی باشد به جای اینکه مطالعه بر نهادها و تفسر متون حقوقی صورت پذیرد. این رویکرد در کار افرادی چون رابرت دال، فیلیپ کانورس و در همکاری با پائول لازارسفلد جامعهشناس دیده میشود. در اواخر دههٔ شصت و اوایل دههٔ هفتاد شاهد استفاده از روش قیاسی در این رویکرد هستیم که با به کار گیری تکنیکهای آن سعی در فراهم آوردن شیوهٔ بیشتر تحلیلی در این رشته داشت. در این دوره تلاشهایی برای مطالعهٔ رفتارشناسانهٔ اقدامات اقتصادی به منظور درک نهادهای سیاسی هستیم. ویلیام اچ ریکلر و همکاران و شاگردانش در دانشگاه روچستر اصلی ترین مدافعان این رویکرد بودند. پیشرفتهای اخیر در سال ۲۰۰۰ جنبش پرسترویکا در علم سیاست به عنوان عکس العملی علیه حمایت از جنبشی که ریاضی سازی علم سیاست نامیده میشد، پا به عرصهٔ وجود گذاشت. آنها که در صدد معرفی این جنبش بودند بحث میکردند که گوناگونی روشها و رویکردها در علم سیاست نیاز است ولی نباید به گونهای شود که جا برای رویکردهای جدید باقی نماند. نظریههای تکامل یافتهٔ روانشناسی بحث میکنند که انسان دچار تحولهای بسیاری در شیوهٔ اندیشندن و زندگی روانی خود شده که باعث نگاهی متفاوت به سیاست و در این زمینه نیز میشود. این رویکرد توضیحی است برای درک بسیاری از ویژگیهای نظام مند شناختی و مبنای سیاست حال حاضر دنیا. زیر شاخهها بیشتر اندیشمندان و دانشمندان علم سیاست در یکی یا بیشتر از این پنج شاخهٔ این رشته مشغول به کار و مطالعه هستند: سیاست تطبیقی، شامل مطالعات منطقهای روابط بینالملل فلسفهٔ سیاسی ادارهٔ عمومی حقوق عمومی بعضی از دانشکدههای علم سیاست نیز همچنین از متدلوژیهای گوناگونی استفاده میکنند و بعضن رشتههای مختلف دیگری را به این زیر شاخهها اضافه کردهاند و زیر شاخههای جزئی تری را شکل دادهاند، مانند مطالعهٔ سیاست داخلی کشوری خاص. در تضاد با این طبقهبندی سنتی، بعضی از دانشگاهها رشتههای جزئی تر دیگری را نیز تاسیس کردهاند مانند رفتار سیاسی (که شامل نظریات مردم، اقدامات جمعی و... است) و نهادهای سیاسی (شامل مجلس قانون گذاری و سازمانهای بینالمللی). کنفرانسهای علم سیاست و نشریات آن اغلب بر دسته بندیهای مشخص تر و جزئی تری تاکید دارند. برای مثال انجمن علم سیاست امریکا چهل و دو رشتهٔ نظام یافته را با روشها و عناوین متفاوت برای این علم معرفی کرده است.
مقالات مفید و به درد بخور سالم باش
keywords : سالم باش،سایت سالم باش،مقاله های رسمی سالم باش